كلاهقرمزيو بچهننه؛ نوستالژي قابل احترام اما شتابزده و سطحي
«كلاهقرمزيو بچهننه» ظاهراً ناجي اين روزهاي سينماي ايران شده است. يك عروسك دوستداشتني با 4
شخصيت مشابه و 2 بازيگر نوستالژيك كاري- هر چند قابل پيشبيني- كردهاند كه از دست
سوپراستارها و ميلياردرهاي سينما هم برنميآمده و حالا سيل تماشاگران به حدي رسيده
كه پس از چند سال خاطره «صف» جلوي سينماها زنده ميشود. اتفاق خوشايندي است و نميتوان
ارزشهاي تجاري كار را كتمان كرد. اما از منظري ديگر «كلاهقرمزي و بچهننه» چندان
اتفاق مهمي در كارنامه هنري ايرج طهماسب و سينماي ايران به شمار نميآيد.
آخرين قسمت از سه گانه سينمايي كلاه قرمزي را از دو زاويه ميتوان مورد بررسي قرار داد. نخست وجه تجاري آن و دوم وجه هنرياش.اگر بخواهيم از زاويه يك توليد تجاري و پرمخاطب به «كلاه قرمزي و بچه ننه» نگاه كنيم، بدون شك بايد دست ايرج طهماسب و مجيد مدرسي (تهيهكننده) را بفشاريم چون باعث دوآشتي- آشتي تماشاگران با سالنهاي سينما و ايضاً تفاهم مديران سينمايي در موضوع اكران- شدهاند.
اما در نگاه دوم به «كلاهقرمزي و بچه ننه» بهعنوان يك اثر مستقل سينمايي، بايد اذعان كرد كه سومين قسمت از اين مجموعه كار قابل تعمقي نيست. چه بسا ضعيفتر از دو كار پيشين ايرج طهماسب هم به نظر ميآيد. «كلاه قرمزي و پسرخاله» كه در سال73 توليد شد جدا از حضور شخصيتهاي تلويزيوني اين دو عروسك محبوب از داستان، روايت و بازيگران توانا بهره ميبرد، اين ويژگيها در كار بعدي «كلاه قرمزي و سروناز» تكرار شد و خصوصياتي همچون فضاي فانتزيك را هم با خود همراه كرد. اما پس از حدود 20 سال از توليد نخستين اثر و در زمانهاي كه آثار غربي و شرقي با جذابيتهاي بصري و روايتي مخاطبان ما را در سيطره خود قرار دادهاند، طهماسب و جبلي تلاش خاصي براي ارائه يك اثر به روزتر ومنعطفتر نشان ندادهاند.
افزودن 3 شخصيت جديد (پسر عمهزا، بچه ننه و گل قرمزي) اضافه شدن يكي دو ايده جديد مثل مادر شدن كلاه قرمزي يا سربازي رفتن كلاهقرمزي و پسر عمهزا، چند شوخي با آثار سينماي ايران و جهان (گوزنها، ئيتي و ...) و ارائه يكي دو كليپ تصويري نچسب (مثل رختشورها) تنها ابداعات سازندگان در نسخه جديد كلاهقرمزي به شمار ميآيند.
در عوض اين تلاشهاي جديد، توليدكنندگان بازيگران توانا و چهرههاي محبوب دو فيلم قبلي را كنار گذاشتهاند و از تعدادي بازيگر ضعيف استفاده كردهاند و حتي از صداپيشگان عروسكها هم در جلوي دوربين بهره بردهاند. خود طهماسب و جبلي هم نهتنها تلاشي براي ارتقاي بازيها خود نداشتهاند بلكه در حد و اندازه نقشهاي قبلي هم ظاهر نشدهاند.
طراحي صحنه كه در تضاد با فضاي كودكانه تيتراژ است يا شوخيهايي كه به كار بزرگترها ميآيد تا كودكان مشكلات اصلي كار نيستند بلكه مشكل اصلي در فيلمنامهاي است كه ظاهراً با عناصري همچون پسند تماشاگر، نوستالژي فيلمها و مجموعههاي قبلي سرهم بندي شده و از روايت و داستان قدرتمندي برخوردار نيست. جدا از شخصيتپردازي ضعيف آدمهاي داستان، اساساً در پيشبرد اتفاق اصلي دچار سرگرداني ميشويم. واقعاً اتفاق اصلي فيلم چيست؟ زاغهنشيني خانواده كلاهقرمزي، پيدا كردن بچه سرراهي، ماجراي اشتباه گرفتن كلاه قرمزي با پسرعمهزا يا فرار پسر عمهزا از زندان.
ظاهراً جهان فيلم در همان دوران كودكي كلاهقرمزي و پسرخاله سپري ميشود و تعمدي در بزرگ شدن او پس از اين همه سال وجود داشته، براي همين است كه او در ادامه شيطنتهاي هميشگي به سربازي يا خواستگاري ميرود،اما قضيه عاشق شدن تكليفش در اين ميان چه ميشود؟ يا اينكه آقاي مجري چرا شغل و مسئوليتي ندارد كه بتواند به واسطه درآمدش – البته مجريگري هم دستمزد كمي ندارد! – چشم به چند هزار تومان دفترچه پسانداز كلاه قرمزي نداشته باشد. معضل ديگر هم از ريتم فيلم ميآيد كه گاه به سرعت حوادث و رويدادها را تعريف ميكند و گاه در روايتي راديويي مثل صحنه دادگاه باعث خستگي مخاطب آن هم در فينال فيلم ميشود. اين ريتم حتي به موسيقي و كليپهاي فيلم هم سرايت ميكند.
به هر صورت «كلاه قرمزي و بچهننه» ضعفهاي آشكار و پنهان ديگري هم دارد اما يك نكته با ارزش آن هم كه پيرو آثار پيشين اين بار هم جدي گرفته شده دوري از شوخيهاي ركيك، لودگي و سوق دادن كمدي فيلم به سطح است. شايد با موفقيت مجموعه اخير «كلاه قرمزي 91» و استقبال مخاطبان عام و خاص از آن بتوان انتظار داشت ايرج طهماسب وگروهش با عروسكهاي جديد در داستاني جذابتر، روايتي بديع و تمركز بر كيفيت و ساختار در فيلم بعدي – كه اميدواريم زودتر از 10 سال به سرانجام برسد – بار ديگر مخاطبان را به سينما بكشاند و مخاطبان حرفهاي سينما را هم راضي كند.

حتما مرا نميشناسيد،شايد هم نه!