«آرگو» و تاريخ مصرف براي يك اثر متوسط
يك ؛
وقتي قرار است يك فيلم را از منظر كيفي و هنري مورد بررسي قرار دهيم،
شخصاً معتقدم بايد به عنوان اثري مستقل مورد ارزيابي قرار گيرد، اين كه
كارگردان چه سابقهاي دارد يا حواشي كارش چه بود چندان در تحليل و بررسي يك
فيلم نبايد موثر باشد. اما «آرگو» از آن دست فيلمهايي است كه حاشيهاش بر متن سنگيني كرده و
ظاهراً اين حاشيههاي خودساخته براي جذب مخاطب بوده است. بر همين اساس
تماشاگر در مسيري قرار ميگيرد كه تحت تاثير مسائل پيراموني – در اينجا
سياسي و تاريخي- به فيلم بنافلك بنگرد.
دو ؛
درمورد فيلمهايي مثل «آرگو» كه طرفين شخصيتها و جغرافيا دو گروه از
دو كشور هستند، زاويه ديد مخاطب هر طرف با تماشاگر ديگر سو تفاوت دارد. از
يك طرف مخاطب امريكايي تحتتاثير جريان تبليغاتي، فيلم را همراه با
حواشياش به تماشا مينشيند و از طرف ديگر تماشاگر غيرامريكايي- مثلاً
ايراني- كه از فضاي مجازي امريكايي فاصله دارد با درك و دريافت مستندتري
فيلم را قضاوت ميكند. براي همين است كه آكادمي اسكار جايزه بهترين فيلم را
در عين حضور آثار بهتر و موفقتر به يك اثر «متوسط» اهدا ميكند يا
منتقداني مثل راجر ايبرت و تد مك كارتي فيلم را ستايش ميكنند. با اين حال
يك ايراني در هر جاي دنيا وقتي فيلم را ميبيند حس ميكند فيلم اطلاعات
نادرستي در قالب گزارشي مستند ارائه ميدهد كه در مقايسه با آنچه وجود
داشته تفاوت دارد، پس آن را باور نميكند.
سه ؛
«آرگو» با روايتي مستند از تاريخ سرزمين ايران آغاز ميشود كه تماشاگر
به بيطرفي راوي قانع شود اما اين رويكرد پس از گرهافكني نخست به طرفداري
مبدل ميشود و نويسندگان در جهاني متشكل از سياه و سفيد سازمان سيا و آن
قهرمان آبكياش (آنتونيومندس با بازي بنافلك) ميكوشند تماشاگر را قانع
كنند كه از جانگذشتگي و خطر سرپيچي از مافوق جان 6 انسان را - به اشاره
فيلم - از دست يك مشت آدم خشن و مردمان عصباني و بيمنطق! نجات دادهاند.
وقتي فيلم پرده اول را ميگذراند به ياد سري فيلمهاي رامبو افتادم كه قرار
بود فاجعه ويتنام را براي امريكاييها خنثي كند. هر چند هم شخصيت رامبو
قابل دفاعتر از مندس بود و همبازي بازيگر ضعيفي مثل استالونه دلچسبتر
از افلك. كليشه خوب خوب و بد بد (به جاي روش خاكستري) در ساير آثار
هاليوودي هم ديده شده. چه آنجا كه سفيدپوستهاي خوشتيپ سرخپوستها را وحشي
ميبينند و چه ژاپنيها را خونخوار و سياهپوستان فلان و عربها بهمان!شايد
بتوان نقطه قوت فيلم «آرگو» را كارگرداني غيرلوكس آن دانست كه با حركات
دوربين روي دست و تدوين و ريتم مناسب يك واقعه تاريخي را روايت كرده يا
طراحي صحنه كه موفق شده در جايي مثل استانبول، ايران سال 58 را بازسازي
كند. اما در همين حد هم اشكالاتي به روايت وارد است كه گاه خندهدار به نظر
ميرسند مثل آدمهاي آويخته از جرثقيلها يا نيروهاي با كلاه فيدل كاسترو.
اينكه هيچ ايراني در فيلم خوب نيست جز يك زن خدمتكار كه آن هم به عراق
پناهنده ميشود يا مثلاً كورس گذاشتن خودروهاي نظامي در فرودگاه با بوئينگ.
چهار ؛
اساساً اشكال فيلمهاي سفارشي اين است كه مثل خود سياست تاريخ مصرف محدود دارند. «آرگو» هم همينطور است.
ويژهنامه سينماي كانون منتشر شد. فكر ميكنم
يكي از كارهاي مهم و ماندگارم در سال 91 سردبيري اين مجله باشد
حتما مرا نميشناسيد،شايد هم نه!