رفتن شمقدری از اتاقی با دیوار بلند!
شمقدری
هم رفت. از آن اتاق رفته اما از ذهن ما و سینما نه. حالا دیگر در آنجا فقط
عکسی از او باقی است، اتاقی که قبلا معاونت سینمایی بود و او دیوارش را تا
سقف سازمان بالا برد. دیواری که با بالا رفتنش فاصله اهالی سینما و مدیران
و حتی خود سینماگران با هم بیشتر شد.
شاید بعضی ها در همین وضعیت خاطرات و داستان های خوبی را برای خودشان رقم
زدند اما بسیاری از سینماگران پشت این دیوار بلند و در آن اتاق بغض کردند،
حرص خوردند و فیلمنامه به بغل راهی خانه شدند. برای امثال من که
نه آن طرف دیوار بودیم و نه این طرف، داستان قدری تفاوت داشت. قرار بود
ارتباط کارگردانی که حالا معاون و بعدها رئیس سازمان شده با اهالی رسانه
بیشترشود، شعاری که هر مدیری آنرا بارها سر داده و چند برابرش عمل نکرده
است. شمقدری هم یکی از این دست مدیران بود؛ خودش که رسانه و مطبوعات را
درست نمی شناخت و آدم روابط عمومی اش هم بیشتر ذوق شعرخوانی داشت تا طراحی
سازوکار برخورد با اهل قلم.
شخصا جز یکباری که جهت دریافت رای و نظر
برای وضعیت نمایش «پاداش» کمال تبریزی دعوت شدم و آن یکی دو باری که نشست
خبری بود هرگز وارد آن اتاق و حتی بیرونش نشدم. این موضوع جدا ازآنکه برای
روزنامه دولتی - - که از بد روزگار در آن کار می کنم- جالب نیست برای اهالی
رسانه هم فاجعه است.
می ماند آخرین خاطره ام با جوادخان شمقدری.
به مناسبت سالگرد تاسیس سازمان سینمایی موظف شدم برای مصاحبه. بعد از دو
ساعت انتظار، در حالیکه غیرخبرنگارها برای تماشای «هیس!...» پوران درخشنده
از سروکول هم بالا می رفتند، درست دو طبقه پایین تر از سالن برج میلاد وارد
شدم و مصاحبه کردم. اینکه چه گفتم و چه شد بماند. اما آخر گفتگو از یک
سینماگر شهرستانی که با حداقل بودجه و امکانات اثر زیبای «تنهای تنهای
تنها» را ساخته بود یاد کردم و خواهش کردم حداقل در پخش بین المللی فیلم
کمکش کنید و با تاکید بر اینکه سازندگانش هیچ کدام پسرخاله ام نیستند تقاضا
کردم از این استعدادها حمایت کنید تورا به خدا. جوابی که شمقدری داد این
بود «اولش آمدند پیش ما، قبول بعدش رفتن سراغ تلویزیون». این حرف خلاصه
نظر و دیدگاه یک مدیر ارشد بود. چکیده ای تمام روحیات و رویدادهای این 4
سال سینما.
امیدوارم یک روز کسی نیاید که عکس شمقدری را ازدیوار اتاقش
بردارد، مثل او که در توفان سینما درگیر این بود که عکس مخلباف هر چه زودتر
از موزه سینما جمع شود! برایش متاسفم که رفتنش باعث خوشحالی شد تا
ناراحتی. خوش به حال سیف الله داد!
+ نوشته شده در سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 19:15 توسط بهمن عبداللهي
|
حتما مرا نميشناسيد،شايد هم نه!