کوچ کردن به فضای جدید در فیس بوک و اینستاگرام

دوستان عزیزم سلام

 مدت‌هاست اینجا چیزی ننوشته‌ام. اما نوشتن سرجای خودش هست و به جای اینجا در فضاهای جدیدتری مثل «فیس‌بوک» و «اینستاگرام» می‌نویسم.

خوشحال می‌شوم به من سر بزنید.  دلم برایتان تنگ شده. باور کنید.

 فیس‌بوک: Bahman abdollahi

ایسنتاگرام: Bahmanabdolahi

«گذشته» از اسكار جا ماند

«گذشته» ساخته افتخار آفرين اصغر فرهادي از رقابت در بخش بهترين فيلم غير انگليسي مراسم اسكار 2014 بازماند.
البته بعضي ها معتقدند با توجه به اينكه فيلم «گذشته» اخيرا در آمريكا روي پرده رفته امكان نامزدي در بخش‌هاي اصلي را دارد. من هم اميدوارم چنين شود.
9 فيلم كانديداي اعلام شده اين‌ها هستند: شكار از دانمارك،زيبايي بزرگ از ايتاليا،دو زندگي از آلمان، استاد بزرگ از آلمان، اپيزودي از زندگي يك اوراقچي از بوسني، فروپاشي حلقه شكسته از بلژيك، دفتر يادداشت از مجارستان،عمر از فلسطين و عكس گمشده از كامبوج.

گفتگوي خواندني با رئيس سازمان سينمايي

درست يكروز مانده به يكصدمين روز فعاليت هيات دولت دكتر روحاني با دكتر حجت‌الله ايوبي گفتگو كردم. اين گفتگو تقريبا درباره همه مسائل بود غير از خانه سينما و پروژه لاه چرا كه قبلا بارها درباره‌اش حرف زده بودند. اين گفتگو فكر مي كنم خواندني از آب درآمد. ليدش را در اينجا گذاشته‌ام و مصاحبه كامل را هم در ادامه مطلب يا در لينك (http://www.iran-newspaper.com/1392/9/4/Iran/5518/Page/7/Index.htm) مي‌توانيد بخوانيد.


تهران داشت سردتر مي‌شد. هوا آلوده بود اما اميدواري به قطرات باران باعث آن شده بود كه يكي از همكاران پنجره را باز كند و به آسمان نگاهي دوباره بيندازد. چند دقيقه بعد پيامكي خوشحالم كرد. رسول بود «ساعت 5 به روزنامه ايران مي‌آييم». عصر يكشنبه 26 آبان‌ماه قبل از اينكه معاون وزیر ارشاد به ايران وارد شود،
به اميد فكر مي‌كردم. شعاري كه يكي از دو وجه غالب دولت جديد بود. ياد صبح و آن پنجره و اميد به باران از جلوي چشمانم عبور كردند. با خودم گفتم «اميدواري حتي اگر منجر به نتيجه مورد نظر ما هم نشود چقدر لذتبخش است. احتمالاً حالا همه سرنشينان خودروهاي عبوري خيابان مقابل ساختمان هم به آينده بهترشان اميدوارند.» سرساعت آمدند، دكتر حجت‌الله ايوبي رئيس سازمان سينمايي و مدير روابط عمومي‌اش محمدرسول صادقي كه روزگاري همكارم بود. از حضور دكتر ايوبي در دفتر سازمان سينمايي 51 روز مي‌گذشت اما فضا به سرعت عوض شده بود. ديوار ميان رئيس و اهالي سينما فروريخته و قفل خانه سينما باز شده بود. حضور گروهي از سينماگران و صاحبنظران هنر هفتم در كنار آقاي رئيس هم به فضاي پراميد سينما كمك كرده است. سينماي ايران پر از عاشق است.

ادامه نوشته

يادداشتم درباره 100 روز نخست سينما در دولت جديد

اين يادداشت را به مناسبت يكصدمين روز تنفيذ دكتر روحاني نوشتم كه به عملكرد ايشان و يارنش در 100 روز نخست حوزه سينما مي‌پردازد.

تا 24 ساعت ديگر دولت يازدهم به يكصدمين روز فعاليت خود مي‌رسد و قرار گرفتن در اين مقطع زماني فرصت مناسبي فراهم مي‌آورد تا همچون كوهنوردان لحظه‌اي درنگ كنيم، به پشت‌سر نگاهي بيندازيم و مسير طي شده را يك‌بار ديگر مرور كنيم.

بدون شك در جاده فرهنگ و هنر هنوز به قله‌هاي مورد‌نظر دست پيدا نكرده‌ايم، اما از مناظري كه در طول حركت تماشا كرده‌ايم، نمي‌توان چشم پوشيد. دستاوردهايي كه در همين مدت براي حوزه فرهنگ به دست آمده، آنقدر زياد است كه در اين يادداشت نمي‌گنجد، با اين حال مي‌توان گريزي به فضاي سينما - به عنوان هنر تأثيرگذار با گستره مخاطبان چند ميليوني - زد و رويدادهاي خوش اين دوران را به علاقه‌مندان هنر هفتم نشان داد. پيش از هر چيز به حضور حجت‌الله ايوبي در مصدر رئيس سازمان سينمايي كه شخصيتي توأم با آرامش دارد، بايد اشاره كرد كه با انتخاب مديران متخصص به عنوان همكاران خود در بخش‌هاي مختلف از طيف‌ها و سليقه‌هاي متنوع نشان داد به دنبال تحول بزرگ و ارتقاي شأن واقعي سينما است. او در نخستين حركت خود قفل خانه سينما را باز كرد تا چتر همدلي بار ديگر روي اهالي سينما باز شود، شوق اين حركت به قدري بود كه سينماگران در همه انجمن‌ها و اصناف با حضور حداكثري نمايندگان خود را - حداقل تا امروز - معرفي كنند. انتخاب عليرضا رضاداد به عنوان مشاور ارشد موجي از خشنودي در ميان اهالي سينما ايجاد كرد، اما زماني اين رضايت به سطح حداكثري خود رسيد كه رضاداد - با تجربه چند ساله در برگزاري جشنواره فيلم فجر و جشنواره كودك - به عنوان دبير جشنواره سي‌و‌دوم نيز معرفي شد. او هم با درايت در معرفي همكاران باتجربه در شاخه‌هاي مختلف نويد برگزاري رويدادي بزرگ و نزديك به استانداردهاي واقعي به مشتاقان داد.
حضور محمدرضا جعفري جلوه در جايگاه مديريت بنياد سينمايي فارابي هم نشانه ديگري بر تحولات بزرگ در حوزه سينما دارد. او كه پيش‌تر به عنوان معاون سينمايي سال‌ها سكان سينماي ايران را در دست داشته، مصمم است با تعريف‌هاي تازه و طرح‌هاي نو ساختار فارابي را مورد بازنگري قرار دهد و به زيرساخت‌هاي سينما بپردازد.
انتخاب محمدمهدي طباطبايي‌نژاد به عنوان مديرعامل مركز گسترش سينماي مستند و تجربي را هم بايد از تصاوير زيباي سه ماهه گذشته برشمرد، تصويري كه پيش از همه از سوي مستندسازان - به عنوان راويان حقايق روزگار - ثبت شد و آن‌ها را خشنود كرد، گواه اين ادعا پيام تبريك مستندسازان است كه اميدوارند اين مركز به جايگاه واقعي خود برسد و از مناسبات گذشته كه به جاي توجه به جوانان و سرمايه‌گذاري روي كشف استعدادهاي جديد بر پروژه‌هاي بي‌ربط ميلياردي متمركز بود دوري جسته و به مركز واقعيت گسترش سينماي مستند و تجربي بدل شود.
پيش از اين بارها از سوي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي و نيز رئيس سازمان سينمايي بر نقش پدرانه مديران در سينما تأكيد شده و مشخصاً از تقويت سينماي ايران در چهار سال آينده سخن به ميان آمده است، در واقع قرار است موفقيت‌هاي سينماي ايران در داخل و خارج از كشور تداوم يافته و به مرزهاي جديدي وارد شود.
به نظر مي‌رسد مديران جديد براي رسيدن به قله‌هاي موفقيت راهی طولاني در پيش رو خواهند داشت، اما موانع و مشكلات نبايد سينماي ايران را از مسير رسيدن به اين قله‌ها دور كند. توجه به مسائلي همچون ارتقاي كيفي آثار توليدي سينماي ايران به جاي افزايش كمي، گسترش سالن‌هاي سينما با پراكندگي جغرافيايي مناسب و بازسازي سالن‌هاي فرسوده، تربيت نيروهاي متخصص به فناوري روز در جهت ارتقاي كيفيت فني آثار سينمايي، توجه به ژانرهاي از ياد رفته و كمتر پرداخت شده به جاي رشد بي‌رويه آثار نازل كمدي و خانوادگي و... ، فتح بازارهاي منطقه‌اي و حركت به سوي استانداردهاي جهاني، توجه بيشتر به شبكه خانگي در جهت نيل مخاطبان به تماشاي آثار داخلي و مبارزه با قاچاق، سرمايه‌گذاري مناسب و علمي روي آثار فاخر، تعامل بيشتر با تلويزيون، حمايت از سينماگران دورافتاده از فيلمسازي و مسائلي از اين دست مي‌تواند سينماي ايران را شكوفا كرده و دوران طلايي سينماي ايران را در سال‌هاي پس از انقلاب اسلامي رقم بزند. شايد سه سال و 9 ماه در ظاهر مدت زمان زيادي به نظر برسد اما همچون 98 روز گذشته به سرعت خواهد گذشت و آنچه مي‌ماند برگ‌هاي كارنامه مديران است كه در معرض قضاوت و داوري باقي خواهد ماند. اميدواريم برگ‌هاي اين دوران با نمره‌هاي خوب پر شود.

«هيچ كجا، هيچ‌كس» و ماجراي روايت غيرخطي؛ تجربه‌گرايي در سينماي هنري با گوشه‌چشم به گيشه

در تمام آثار توليدي سينماي ايران يا جهان دو رويكرد اصلي بيشتر وجود ندارد، اول رويكرد تجاري كه هدف سازندگان ايجاد سرگرمي، جذب مخاطب، فروش بيشتر و به طور كلي منافع مالي و تبليغاتي است و وجه صنعتي سينما را پررنگ‌تر در نظر مي‌گيرد. اما رويكرد دوم سينما را به منزله هنري فراگير، تأثيرگذار ، هدفمند و نو به نو شونده مي‌داند و سازندگان اين نوع آثار مي‌كوشند از محمل هنر و فضاي خلاقانه به مخاطبشان پيام و ايده‌اي را منتقل كنند. البته نوع سومي هم در اين ميان هست كه تركيبي از دو نوع ياد شده بوده و سينماگران مي‌كوشند در عين اولويت قرار دادن يكي از دو رويكرد اصلي گوشه چشمي هم به رويكرد ديگر داشته باشند. حال ممكن است اين تركيب، خروجي قابل قبولي به دست دهد يا در عين حالي كه هيچ كدام از اين دو نوع نبوده و اثري ملال‌آور و بي‌ارزش شود و در واقع نه مخاطب خاص را راضي كند و نه عامه تماشاگران را.
با اشاره به اين كه عمده آثار سينماي ايران در نوع اول قرار مي‌گيرند- يا حداقل تلاش مي‌كنند چنين باشند – بسياري از آثار هم در نوع سوم جاي مي‌گيرند كه نه براي سينمادار، نه براي متولي سينما و نه حتي صاحبان سرمايه قابل دفاع نیستند.
«هيچ كجا هيچ‌كس» خوشبختانه فيلمي از نوع سوم نيست، به معناي ديگر آخرین ساخته ابراهيم شيباني فيلمي است كه با هدف تجربه كردن سازنده در عرصه آثار هنري كليد خورده است، اما از آنجا كه اين كارگردان جوان در دو فيلم قبلي خود رويكردي تجاري در فيلم‌هايش داشته و در هر دو اثر «زهر عسل» و «صحنه جرم ورود ممنوع» مخاطب عام را نشانه گرفته است، اما ظاهراً در فيلم سوم مصمم بوده در عرصه ديگري تجربه و عرض‌اندام كند و در عین حال گیشه را هم در نظر گرفته است. او در فيلم سومش «هيچ‌كجا هيچ كس» گرچه سربلند از آزمون بيرون آمده ، اما در عين حال كارش با ضعف‌هايي هم همراه است. شايد اگر شيباني به اين تجربه و بازخوردهاي آن در نمايش عمومي و حتي نزد منتقدان دقت كند، بتواند فيلم‌هاي بعدي را با شكل و وضع بهتري ارائه كند. اما در مورد «هيچ كجا هيچ كس» معتقدم، فيلم يك مشكل بزرگ و اساسي دارد كه ناشي از نگاه سازنده به مقوله روايت غيرخطي است. اساساً روايت غيرخطي روشي نامتعارف در بيان داستان است و ريسك بالايي دارد. به همين جهت تنها در شرايطي خاص و فضاهايي ويژه سينماگران به سراغ آن مي‌روند. در همين حال نقش و تاثير روايت غيركلاسيك(كه به دور از روش آرامش، گره‌افكني، اوج، باز شدن گره و آرامش است) به هم ريخته بوده و داستان مي‌تواند از هر نقطه آغاز شود و با تمهيداتي مثل فلاش‌بك – فلاش فوروارد مخاطب را ناچار از كنار هم چيني قطعات پازل داستان كند. بنابراين از آنجا كه در سينماي ايران تماشاگران معمولاً علاقه‌اي به اين نوع درگيري‌هاي ذهني ندارند و عامه از آن به «پشتك و وارو زدن» تعبير مي‌كنند، طبيعي است كه مخاطب عام آن را نپسندد و به ديگران هم توصيه نكند. اما در نگاهي دقيق‌تر مي‌توان اشاره كرد كه شيباني در نزديك شدن به اين فضا با دقت و هوشمندي عمل نكرده و حتي تماشاگران حرفه‌اي سينما را راضي از سالن بيرون نمي‌فرستد. دليل اين مسأله هم چينش نادرست و اغراق‌آميز حوادث و رويدادها در يك بستر بيش از حد نامنظم است.
به هر حال در آثار قابل تامل سينماي ايران يا جهان چنين تجربه‌هايي را شاهد بوده‌ايم، آثاري كه به شدت ما را تحت تأثير قرار داده‌اند و با هر بار تماشاي آن به نكات جديدي دست پيدا كرده‌ايم، آثاري مثل «ممنتو»، «راشومون»، «عشق سگي»، «جاده مالهالند» و... اما با دوباره ديدن «هيچ كجا هيچ كس» ما فقط موفق مي‌شويم به دور از كلنجار داستان را تماشا كنيم. در واقع كارگردان با پيچيدگي بي‌مورد 4 پاره قصه اصلي (فرار دختر عاشق و تعقيب پدر سختگير، زندگي جديد كارگر پيتزابر و دختر عاشق، پسر و دختر خلافكار، دختر كارخانه‌دار و ماجراي گروگانگيري) تماشاگر را خسته و بي‌حوصله مي‌کند و مخاطب از اين‌كه نمي‌داند كجا زمان حال و كجا گذشته و كي به كي است، از فيلم دلزده مي‌شود. بخش بزرگي از اين سردرگمي هم در ارائه نكردن صحيح پيش‌فرض‌ها است.
به نظر مي‌رسد شيباني در عين حالي كه علاقه‌مند به ساخت فيلمي خلاقانه‌تر و تجربه‌گرا بوده، اما نتوانسته بر علاقه‌مندي‌اش به گيشه و فروش بي‌اعتنا باشد.
براي همين است كه جمعي از بازيگران ستاره در فيلم حضور دارند كه – علي رغم بازي‌هاي قابل دفاع – نقش تعيين‌كننده‌اي در فضا و ساختار فيلم ندارند. يعني اگر بازيگران تواناي تازه كار هم جلوي دوربين اين فيلم قرار مي‌گرفتند اتفاق خاصي كه نمي‌افتاد، هيچ بلكه شايد همين چهره‌هاي ناآشنا به تعليق داستان هم كمك مي‌كردند. مثلاً حضور آتيلا پسياني در 2سكانس چقدر مي‌تواند مثمرثمر باشد؟ آيا اين نقش از يك بازيگر محلي بر نمي‌آيد؟!

رفتن شمقدری از اتاقی با دیوار بلند!

شمقدری هم رفت. از آن اتاق رفته اما از ذهن ما و سینما نه. حالا دیگر در آنجا فقط عکسی از او باقی است، اتاقی که قبلا معاونت سینمایی بود و او دیوارش را تا سقف سازمان بالا برد. دیواری که با بالا رفتنش فاصله اهالی سینما و مدیران و حتی خود سینماگران با هم بیشتر شد. شاید بعضی ها در همین وضعیت خاطرات و داستان های خوبی را برای خودشان رقم زدند اما بسیاری از سینماگران پشت این دیوار بلند و در آن اتاق بغض کردند، حرص خوردند و فیلمنامه به بغل راهی خانه شدند.


برای امثال من که نه آن طرف دیوار بودیم و نه این طرف، داستان قدری تفاوت داشت. قرار بود ارتباط کارگردانی که حالا معاون و بعدها رئیس سازمان شده با اهالی رسانه بیشترشود، شعاری که هر مدیری آنرا بارها سر داده و چند برابرش عمل نکرده است. شمقدری هم یکی از این دست مدیران بود؛ خودش که رسانه و مطبوعات را درست نمی شناخت و آدم روابط عمومی اش هم بیشتر ذوق شعرخوانی داشت تا طراحی سازوکار برخورد با اهل قلم.

شخصا جز یکباری که جهت دریافت رای و نظر برای وضعیت نمایش «پاداش» کمال تبریزی دعوت شدم و آن یکی دو باری که نشست خبری بود هرگز وارد آن اتاق و حتی بیرونش نشدم. این موضوع جدا ازآنکه برای روزنامه دولتی - - که از بد روزگار در آن کار می کنم- جالب نیست برای اهالی رسانه هم فاجعه است.


می ماند آخرین خاطره ام با جوادخان شمقدری. به مناسبت سالگرد تاسیس سازمان سینمایی موظف شدم برای مصاحبه. بعد از دو ساعت انتظار، در حالیکه غیرخبرنگارها برای تماشای «هیس!...» پوران درخشنده از سروکول هم بالا می رفتند، درست دو طبقه پایین تر از سالن برج میلاد وارد شدم و مصاحبه کردم. اینکه چه گفتم و چه شد بماند. اما آخر گفتگو از یک سینماگر شهرستانی که با حداقل بودجه و امکانات اثر زیبای «تنهای تنهای تنها» را ساخته بود یاد کردم و خواهش کردم حداقل در پخش بین المللی فیلم کمکش کنید و با تاکید بر اینکه سازندگانش هیچ کدام پسرخاله ام نیستند تقاضا کردم از این استعدادها حمایت کنید تورا به خدا. جوابی که شمقدری داد این بود «اولش آمدند پیش ما، قبول بعدش رفتن سراغ تلویزیون». این حرف خلاصه نظر و دیدگاه یک مدیر ارشد بود. چکیده ای تمام روحیات و رویدادهای این 4 سال سینما.

امیدوارم یک روز کسی نیاید که عکس شمقدری را ازدیوار اتاقش بردارد، مثل او که در توفان سینما درگیر این بود که عکس مخلباف هر چه زودتر از موزه سینما جمع شود! برایش متاسفم که رفتنش باعث خوشحالی شد تا ناراحتی. خوش به حال سیف الله داد!

پيكرتراشي يك مستندساز جوان؛ نقدی بر مستند «آوایی که عتیقه شد» ساخته روناک جعفری

خسرو سينايي سينماگر بزرگي است، در كنار اين شخصيت و روحيات قابل تأملي دارد و براي اهل هنر همواره جذاب بوده است. بنابراين چندان دور از ذهن نيست كه مستندسازان او را سوژه آثارشان قرار بدهند و جلوي دوربين ببرند. مستند «آوايي كه عتيقه شد» يكي از آثاري است كه تلاش كرده خسرو سينايي را از صندلي كارگرداني دور كند و به سان يك بازيگر مقابل دوربين قرار دهد، هرچند اين مستند 75 دقيقه‌اي داستان مشخصي ندارد كه بازيگرش آن را ايفا كند، اما روناك جعفري كارگردان جوان فيلم تلاش كرده خط كمرنگي از داستان به آن اضافه كند و حتي بدش نمي‌آمده گاهي از استادش بازي بگيرد.
«آوايي كه عتيقه شد» در قالب آثاري قرار مي‌گيرد كه پرتره شخصيت مورد نظر راوي را نشانه مي‌گيرد، آگاهانه برشي از زندگي هنري و اجتماعي او را انتخاب و سعي مي‌كند در همين حد و اندازه هم كار را به كمال برساند و پيكره سينايي را در بلندايي كه مد‌نظر دارد، كامل‌تر ارائه كند. روناك جعفري مي‌كوشد با ايده‌هاي مختلف يكنواختي و رخوت مستندهاي تلويزيوني را پشت‌سر بگذارد و عنصر جذابيت را در طول فيلم چون برگ برنده‌اي در دست داشته باشد، هرچند در اين كوشش تا حد زيادي موفق عمل مي‌كند، اما در بخش‌هايي از فيلم دچار تكرار ايده‌ها يا اطلاعات بيان شده مي‌شود و تماشاگر را در دنبال كردن فيلم مردد مي‌كند.شايد حضور خسرو سينايي به عنوان يك كارگردان سينمايي و آثار مستند كه در اين مسير مو سفيد كرده، بر ذهن او سايه انداخته باشد، با اين حال كارگردان جوان اين مستند از حضور دوستان، همسران و بازيگراني كه با سينايي طي سال‌ها همراهي كرده‌اند، كمك گرفته تا با حرف زدن درباره استاد در تراشيدن اين پيكره همكاري كنند. كارگردان اين اشخاص (منوچهر طیاب، حميد فرخ‌نژاد، گيزلا وارگاسينايي، فرخ اصولي، مهدي احمدي و...) را در لوكيشن‌هاي مختلفي مثل موزه سينما، شهرك سينمايي، كارگاه نقاشي و... مي‌برد و آن‌ها را در كنار سينايي قرار مي‌دهد. گاهي حرف‌ها رو به دوربين بوده و گاهي دوربين ناظر مكالمات اين اشخاص است. از سوي ديگر كارگردان با استفاده از فيلم‌هاي قديمي سعي مي‌كند تا روي ميز مونتاژ به پيكره شخصيت اصلي صيقل تازه‌اي بدهد. سينايي، سينمايي است و از سينما مي‌آيد، براي همين از ابتدا روي دستگاه آپارات و صندلي سينما تأكيد شده تا هويت اصلي‌اش نمايان‌تر شود، حتي ايده كپشن‌هاي ميان‌نويس به سبك سينماي صامت كه چهره‌هاي مهمان را معرفي مي‌كند، در همين راستا است.
این فیلم دیروز (جمعه) ساعت 17 در مراسم نکوداشت خسرو سینایی در خانه هنرمندان به نمایش در آمد.

حسرت داشتن برنامه اکران سالانه در دولت شمقدری!

به نظر مي‌رسد پس از ورود مسئولان جديد سازمان سينمايي به جاي هر كار بزرگ و ماندگاري! نياز است تا فهرستي از مشكلات ساده و معمول تهيه شود و قبل از آغاز برنامه‌هاي بلندمدت به برنامه‌هاي كوتاه مدت نظري افكنده شده و يك به يك رفع و رجوع شوند. يكي از برنامه‌هاي اين فهرست نه چندان كوتاه يقيناً سر و سامان دادن به وضعيت اكران و نمايش توليدات داخلي سينماي ايران خواهد بود؛ موضوعي كه در تلاطم ماجراهاي تشكيل سازمان سينمايي، بسته شدن و بازگشايي خانه سينما، توليدات فاخر، صدور پروانه ساخت و نمايش و... گم شده است و حداقل دو، سه سالي است كه با سياست «كج‌دار و مريز» پيگيري مي‌شود. موضوع مورد بحث نظم دادن به وضعيت اكران و جدول فيلم‌هاي آماده نمايش است، موضوعي كه در ظاهر قدري پيچيده به نظر مي‌رسد اما شخصاً معتقدم با تعامل توليدكننده، سينمادار، شوراي صنفي نمايش و مسئولان امر به سادگي حل خواهد شد. در شرايطي كه سينماي ايران سالانه 70 تا 90 فيلم توليد مي‌كند، تعداد مشخصي گروه سينمايي و سالن سينما وجود دارد و هفته‌هاي يك سال هم روي تقويم مشخص است، واقعاً برنامه‌ريزي براي نمايش اين فيلم‌ها كار سختي است؟
ممكن است متوليان امر ادعا كنند سليقه افراد و نظر شخصي در فرايند تشخيص تعداد مشخصي فيلم براي گروه‌هاي سينمايي كار مناقشه‌برانگيزي است؛ بله، اما بالاخره يك روز بايد به صف دراز اكران پايان داد. البته وظيفه يك روزنامه‌نگار و منتقد تنها طرح مسأله است و پيدا كردن راهكار به تخصص، دانش و تجربه همان مثلث سينمادار، تهيه‌كننده و مسئولان نياز دارد. كافي است خود را جاي مخاطبان سينما بگذاريم؛ آيا تماشاگراني كه در اين هنگامه گراني و گرفتاري و هجوم رسانه‌اي تمايل دارند به سينما بروند، اصلاً مي‌دانند در ماه‌هاي آينده چه فيلمي در چه سينمايي روي پرده خواهد آمد؟ شايد شبيه شوخي باشد اما واقعيتي تلخ است كه بعضي فيلم‌ها بي سر و صدا روي پرده مي‌آيند و ظرف سه هفته كنار مي‌روند كه اصلاً روح مخاطب هم از آنها خبردار نمي‌شود. اين مسأله دليلي جز بي‌برنامگي در اكران و عرضه فيلم‌ها مي‌تواند داشته باشد؟

درباره «گذشته» ؛اثر قابل دفاع در بلاد غربت

«گذشته» را مي‌توان از دو منظر مورد بررسي قرار داد. ابتدا به عنوان ششمين اثر اصغر فرهادي و در ادامه ساخت آثاري مانند «درباره الي» و «جدايي نادر از سيمين» و دوم به عنوان يك اثر مستقل از يك سينماگر كه درغربت و با زباني بيگانه فيلم خود را جلوي دوربين برده است. هر چند ممكن است اين دو زاويه در نگاه بسياري از مخاطبان فيلم يا خوانندگان اين سطور در يك جهت شناخته شوند اما در کشور ما چندان غيرمنتظره نيست كه منتقدان يك اثر را در ادامه كارنامه يك فيلمساز مورد تحليل قرار دهند.
از نظر نگارنده «گذشته» را بايد به عنوان يك اثر مستقل نگاه كرد، چرا كه فيلم به هر حال اثر يگانه‌اي است كه با مقتضيات خاص فرهادي و شرايط موجود (توليد در فرانسه) ساخته شده است، در عين حال نمي‌توانم منكر اين شوم كه «گذشته» در ادامه سينما و مؤلفه‌هاي فرهادي قرار مي‌گيرد.
«گذشته» از جهاتي به «جدايي نادر از سيمين» شباهت دارد. هم از نظر داستان، هم مضامين طرح شده در فيلم، نوع روايت و همچنين ساختار. شخصاً معتقدم انتظار ما را براي تماشاي اثري كاملاً متفاوت برآورده نمي‌كند، اما اين‌كه به موازات «جدايي نادر از سيمين» و در همان تراز باقي مي‌ماند دليل بر اين نيست كه «گذشته» فيلم خوبي نباشد برعكس فيلم جديد فرهادي اثري تاثيرگذار و درامي روانشناسانه است كه ذهن تماشاگر را بعد از پايان فيلم هم درگير مي‌كند.
يقيناً قدرت فيلم در فيلمنامه استخواندار آن است كه جدا از طراحي مناسب موقعيت‌ها و شخصيت‌ها، در تمركز روي جزييات روايت هم دقت كافي دارد. هر چند در بخش‌هايي از فيلم داستان در جا مي‌زند (مثلاً صحنه معذرت‌خواهي بچه‌ها). فرهادي در نوشتن فيلمنامه روند توزيع اطلاعات را به همان شيوه قطره چكاني (جدايي نادر از سيمين) انتخاب كرده و قطعات پازلي كه هر سكانس كامل‌تر مي‌شوند واجد اين موضوع هم هست كه حقيقت قطعاتي شكسته است كه در نزد همه شخصيت‌ها قرار دارد.
فرهادي در حوزه كارگرداني هم بسيار با دقت بوده و جدا از بازي‌گيري از مجموع بازيگران در انتخاب نشانه‌هايي كه حاوي مفاهيم مورد نظرش هستند هوشمندانه رفتار مي‌كند. نشانه‌هايي مانند خط آهن، رنگ‌آميزي ساختمان، لوسترها و... كه برخي از آن‌ها را در آثار پيشين‌اش هم ديده بوديم كه در اينجا مجال بررسي همه آن‌ها نيست.
بد نيست تاكيد كنم كه فرهادي از آزمون كار در خارج از كشور با همه مصائب و گرفتاري‌ها سربلند بيرون مي‌آيد. به نظر مي‌رسد «گذشته» فونداسيون خوبي براي آثار آينده‌اش در خارج از مرزها باشد.


تغيير عادات سينماي ايران با «گــذشتـه»

يك نمايش هر فيلمي را مي‌توان از جنبه‌هاي مختلف مورد بررسي قرار داد. مي‌توان به خود اثر از نگاه ساختاري پرداخت و در عين حال مي‌توان از منظر خارج از حوزه كيفي به آن نگريست و مثلاً جنبه‌هاي فرامتني مثل وضعيت جامعه‌شناسانه آن را مورد واكاوي قرار داد. فيلم «گذشته» از جمله آثاري است كه مي‌توان از زواياي مختلف به آن نگاه كرد و در قياس با وضعيت كلي آثار سينماي ايران با اوضاع كلان سينما بحث كرد. اما بهانه اين نوشته، دو اتفاق مهم خارج از كيفيت و ارزش‌هاي آخرين كار اصغر فرهادي است. ضمن آن كه در فرصتي ديگر به ارزش‌هاي آشكار و نهان اين فيلم و قياس آن با اثر پيشينش «جدايي نادر از سيمين» خواهم پرداخت.

دو «گذشته» را به همراه پسرم در غروب يكي از روزهاي وسط هفته به تماشا نشستم. آنچه در وهله اول به چشم مي‌آمد، استقبال شايان توجه از فيلمي بود كه از تبليغات شهري و تلويزيوني چنداني برخوردار نيست اما از آنجا كه افكار عمومي شاخك‌هاي حساسي دارند، به سرعت اكران آن را رصد كرده و به سينماها عزيمت كرده‌اند. فيلمي كه در روزهاي نخست اكران حدود 50 تا 60 ميليون (تنها با 20 سالن) فروش داشته و در اين غروب تابستان هم شاهد حضور متراكم تماشاگران در دو طبقه سالن سينما آزادي بوديم. نكته حائز اهميت در اين اتفاق، تكرار نظريه ‌«فيلم خوب تماشاگر دارد» بود. شايد تماشاگران از فيلم‌هاي عامه‌پسندي همچون «اخراجي‌‌ها» يا «كلاه قرمزي» هم استقبال كرده باشند. اما «گذشته» از جمله آثاري است كه به مخاطب احترام مي‌گذارد و سليقه او را ارتقا مي‌دهد.
سه علي‌رغم آن كه به مديريت سينمايي كشور ايرادات فراواني وارد است- و شخصاً به بسياري از طرح‌ها و برنامه‌هاي اين دوره انتقاد دارم- اما دور از انصاف است اگر از اكران فيلم «گذشته» همزمان با برخي كشورهاي جهان تقدير نكنيم. اتفاقي كه براي نخستين بار در سال‌هاي پس از انقلاب اسلامي شاهد آن هستيم. حركتي كه مورد ستايش بسياري از سينماگران قرار گرفت و البته حسرت اكران همزمان «كپي برابر اصل» و «مثل يك عاشق»‌ عباس كيارستمي را براي ما زنده كرد.
چهار فيلم «گذشته» حدود 130 دقيقه زمان در بردارد، اما به نظرم برخي تماشاگران براي اين مدت زمان صرف شده حوصله كافي به خرج نمي‌دادند. اين رويكرد هم كاملاً طبيعي است چرا كه در سينما – جز در معدود مواردي – فيلم‌هاي بلندمدت روي پرده نرفته‌اند. از يك سو سينماداران (به خاطر كاهش تعداد سانس‌هاي هر روز) ناراضي‌اند و از سوي ديگر تماشاگران ما عادت به اين نوع آثار ندارند. اما «گذشته» نشان مي‌دهد كه تماشاگر را مي‌توان با فيلم خوب به آثار بلندمدت هم عادت داد و سليقه‌اش را متفاوت از آثار استاندارد ايراني 100 دقيقه‌اي كرد.